۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

هفت ساله شدم!
امروز هفت ساله شدم. عمو از من پرسید که در هفت سالگی چه احساسی دارم؟
بهش جواب دادم که احساس خوبی دارم.
واقعا هم احساس خوبی دارم:احساس می کنم یه کمی بزرگتر شدم.احساس می کنم می دونم چی می خوام و چه کار می کنم؟
دو روز دیگه در دبستان هم جش تولدم رو برگزار می کنم.جالبه که یکی از خانم های مربی من در دبستان هم درست در روز نهم آذر بدنیا اومده.من براش یه نقاشی کشیدم که روز دوشنبه اونو بهش هدیه خواهم داد.امیدوارم ازش خوشش بیاد.
بابا و مامان همیشه بهم می گن که وقتی بزرگتر بشم،حسرت این روزها رو خواهم خورد.اون ها می گن:افسوس که گذشته،دیگه برنمی گرده.
من نمی دونم چرا بابا و مامانم اینقدر گذشته رو دوست دارن؟شاید منم وقتی بزرگ بشم،آرزوی بازگشت به گذشته،و یا آرزوی بازگشت روزهای گذشته رو داشته باشم.هر چی که هست،امروز مطمئنم که از اینکه هفت ساله شده ام، خیلی خوشحالم و آرزو دارم که بزرگتر و بزرگتر بشم.دوست دارم خودم بتونم همه ی کارهایی رو که می خوام،انجام بدم.
امروز،از خدای بزرگ و مهربون سپاسگزارم که این زندگی رو بمن هدیه داده تا بتونم از زیبایی هاش لذت ببرم.امیدوارم که جشن هشت سالگی مو در ایران برگزار کنم:بدون آخوند ها البته!
این هم آدم برفی ای که چند روز پیش من و برادرم اسویاتسلاو جلوی خونه مون درست کردیم.امیدوارم ازش خوشتون بیاد!
















































































































































۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه


علیه آخوندها سخن می گویم:





ایران مال ایرانیه! آخوند باید گم بشه!





آخوند باید گم بشه!





عکس هایی از نمایشگاه نقاشی من و برادرم

در آلمان

17.4.07 032 von Ihnen.


17.4.07 077 von Ihnen.


17.4.07 103 von Ihnen.


17.4.07 074 von Ihnen.


17.4.07 118 von Ihnen.


17.4.07 028 von Ihnen.


17.4.07 022 von Ihnen.


17.4.07 012 von Ihnen.